کتاب برادرت را صدا کن از مجموعه قصههای انقلاب برای بچهها و نوجوانان ما، مجموعه داستانهای کوتاهی درباره روزهای اوج انقلاب است که به قلم نادر ابراهیمی نوشته شدهاند.
در بخشی از کتاب برادرت را صدا کن میخوانید:
چشمتان روز بد نبیند. کامیونها مثل برق و باد رسیدند، ایستادند و چُماق به دستها و «مسلسلچیها» و آدمکشها ریختند پایین و حمله را شروع کردند. آنها مثل یک مشت سگ گرسنه بودند.
جمعیّت، هنوز هم خیلی زیاد نبود، و همه میدَویدند. من و پدرم، هنوز هم عقب بودیم.
پدرم دست مرا کشید. ما شروع کردیم به دویدن.
چماق به دستها پشت سر ما بودند.
ما هنوز هم میدویدیم.
بجز دویدن، کاری نمیتوانستیم بکنیم.
برای دانلود و مطالعه کتاب اینجا کلیک کنید.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.