«جهانیسازی» به مثابة یک پروژه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حتی نظامی در ابعاد متعددی تعقیب و تئوریزه میگردد. با این احتساب باید گفت ما با ادبیات جدیدی در توجیه امپریالیزم قدیمی مواجهایم و مفهوم «جهانیگری» در خدمت تئوریسازی #استعماری قرار گرفته است.
من در باب تفکیک «پروسة جهانیشدن» از «پروژة جهانیسازی» اطالة کلام نمیکنم و معلوم است که بحث من در حوزة دوّم قرار میگیرد. این مفهوم نزدیک به یک دهه است که وارد بورس مباحث روز شده و جدا از مبحث جامعهشناختی در باب «جهانیشدن»، به عنوان فرایندی که در شرف وقوع دانسته شده میباشد.
نمیخواهم نظریات کارکردی یا نظریات مارکسیستی را در تبیین این پدیده به بحث بگذارم ولی توجه داشته باشیم که اصطلاحاتی چون جهانیسازی یا جهانیشدن و… سابقه طرح کمتر از نیم قرن (سالهای 1960 به بعد) دارند و مدت کوتاهی (از دهه 1990 به بعد) است که جزء موضوعات روز شده، به نحوی که تا حدود ده سال قبل (1994)، حداکثر 34 جلد کتاب با عنوان #گلوبالیزیشن (globalization) در کنگره – بزرگترین کتابخانه #غرب – موجود بوده است.
ولی اینک برنامهریزیهای تجاری برای بازاریابی در سطح جهان و گسترش #سلطه سیاسی و فرهنگی #نظام #سرمایهداری و تسلط #میلیتاریستی بر جهان، همگی تحت عنوان «جهانیسازی» پوشش داده میشود.
آنان القاء میکنند که یک نیروی جهانیکننده غیرمشخص و خارج از کنترل یا فرد یا گروه خاصی وجود دارد که به طرز اجتنابناپذیری عمل میکند و هرگونه مقاومتی در برابر این #جبر_تاریخی و نیروی مرموز، مذبوحانه و شکستآمیز است و جنبههای تعمدی و غیرتعمدی آنچه «جهانیشدن» میخوانند به وضوح، تبیین و مستدل نمیشود.
آنان به جای جوامع مختلف و فرهنگهای جهانی، به یک «تکجامعه» و یک «تکفرهنگ » در سراسر جهان و به یک حکومت مرکزی برای کل جهان میاندیشند که رهبریاش در دست آنان باشد و این حادثه را قهری و اجتنابناپذیر و غیرقابل مقاومت نیز میخوانند، زیرا گسترش فرهنگ غربی و جامعة #سرمایهداری را محصول نیروهای مقاومتناپذیر میدانند که از کنترل انسان خارج است و بدینوسیله #استعمار و #تهاجم_فرهنگی و #استثمار_اقتصادی همة ملل، مضمونی طبیعی و توجیهی #روشنفکری مییابد و الگوی #توسعه سرمایهداری تبدیل به تنها الگوی ممکن و متصور میگردد.
مسئله چیزی کاملا فراتر از #سرزمینزدایی از #نظام های اجتماعی و سیاسی است. بهعبارت دیگر، مسئله، همانا شالودهشکنی سرمایهداری مهارگسیخته از همة ارزشهای مغایر و شالودهسازی مجدد براساس این #ایدئولوژی است.
زیربنای نظری جهانیسازی
جهانی شدن بدین معنی و در ابعاد ابتداییتر، همان توسعه امپراطوریهای قدیمی است که از طریق غارت و تاراج جهان و زیادهطلبیهای جهانخوارانه تجربه میشده است.
در نظریات کلاسیک، البته راجع به جهانی شدن به مفهوم قدیمیتر، نظریاتی طرح شده است. «سن سیمون» صنعتی شدن و تحول ابزار تولید را عامل ایجاد یک فرایند انترناسیونالیستی(1) و حکومت «پانغربی» با هدف گسترشطلبی سرمایهداری میداند و در کتابی با عنوان«Globe» همین نظریه را تفصیل میدهد. «کنت» نیز چنین ایدهای را پرورش داد و سپس «دورکهیم» بر آن افزود که تقویت روح سرمایهداری صنعتی، باعث تضعیف تعهدات ملی و اجتماعی و هویت ملی میشود.
«ماکس وبر» نیز راسیونالیسم(2) سرمایهداری و عقل ابزاری را تیزاب «جهانیسازی» نامید و دنیاطلبی #پروتستانیزم کالوَنی(3) را ذاتا توسعهطلبانه و سرنوشت محتوم همه جوامع خواند. عقلانیت سرمایهداری، که مورد نظر او بود، از جمله به حذف همة ارزشها و کاهش تعهد نسبت به آنها و نسبت به وظیفهشناسی و در نتیجه، همسانسازی فرهنگها در جهت سودپرستی میانجامید.
تئوری دیگر آن است که جهانیشدن را مرتبط با یافتن یک بازار جهانی برای صنایع جدید و #طبقه جدید سوداگر اروپا میبیند، طبقهای که به همه جای دنیا سرک میکشد و ارتباط دوستانه یا دشمنانه برقرار میکند تا در یک روند فرهنگی – سیاسی، نظامی، به اهداف اقتصادی خود در سراسر جهان دست یابد. در این صورت، قلمروی جهانی پدید می آید زیرا با ظهور صنایع جدید، دیگر صنایع ملی، مقام خود را از دست داده و با مواد خام داخلی تغذیه نمیشوند بلکه به مناطق دوردست – چه از لحاظ منابع و مواد خام و چه از لحاظ بازاریابی – محتاج میشود و سپس انزوای ملی و مفاهیمی چون «خودکفایی»، تبدیل به «وابستگی به اقتصاد جهانی» و «هماهنگی با #سرمایهداری جهانی» تبدیل میشود. «ادبیات ملی» در ادبیات جهانی، و «اقتصاد ملی» در اقتصاد جهانی، و «سیاست ملی» در سیاست جهانی ادغام میشود و زمام پدیدههای جهانی نیز در اختیار قدرتهای سیاسی – نظامی و فرهنگی جهان قرار دارد و همین طبقه سوداگر است که جهان و همه فرهنگها و دولتها و… را مطابق با اندیشه و منافع خود شالودهشکنی و بازآفرینی میکند و تجارت جهانی، بازار جهانی و یکسانسازی شیوه تولید و شیوه تفکر و شیوه زندگی، همه تفاوتها را تحتالشعاع قرار میدهد.
آنچه عاقبت باید نتیجه گرفت آن است که هژمونی سرمایهداری لیبرال در ذیل عنوان «جهانیشدن» به دنبال قبضة تجارت و سرمایه و بازار و منابع مواد خام و نیروی کار در عرصه جهانی و دخالت در تعریف مالکیت، دستمزد کار، هزینه خدمات و انباشت سرمایه در عرصه «اقتصاد»،
و قبضه قدرت و نظارت و اطاعت جهانی و تعریف مجدد مفاهیمی چون مشروعیت، اقتدار و امنیت بینالمللی در عرصه «سیاست»،
و به قبضه عرصه «فرهنگ» و تبلیغات و حاکم کردن تعریف دلخواه از آزادی، حقوق بشر، دمکراسی و… بر سراسر جهان است.همه این استیلاطلبیهای فرهنگی نیز در جهت استیلای اقتصادی و سیاسی بر جهان صورت میگیرد و اشاعه بلکه تحمیل الگوهای فرهنگی بینالمللی برای ایجاد الگوی مصرف انبوه از طریق رسانهها نیز هدفی جز این ندارد.
تا پایان مطلب پنجم